- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
وفات حضرت ام کلثوم سلام الله علیها
اینقـدر بگو غـریـب و مظلـوم چرا؟ از مجلس اوست شیعه محروم چرا؟ زهرا! تو مگر که چند دختـر داری؟ پـنـهـان شده نـام ام کــلـثــوم چــرا؟ ***** قاصم صرافان ***** تا بوسـۀ خـنـجـری به حـلقوم نشست بر نـیـزه، سـر امـام مـظـلـوم نشست تنها نه فـقـط میان رگ های حـسـیـن آن نیزه، به قـلب امّ كـلـثـوم نـشـست ***** قاصم صرافان ***** چـه رازی از دل پـاکـت شـنـیــدنــد؟ درون روح بـی تــابـت چـه دیـدنــد؟ کـه زیــر ســایـــۀ ا مّ الــمــصــائـب تــو را اخـت الـمـصـائب آفــریـدنــد ***** قاصم صرافان ***** آن زینب او، عـزیـز مردم شده است این فاطمه اش، ملیـکـۀ قـم شده است افسوس ! كه نام « امّ كلثوم » فـقـط مانند مـزار مـادرش، گـم شـده است ***** قاصم صرافان ***** الگوی فـرشتـگـانِ معصـوم است او بر واژۀ صبر و عشق مفهوم است او از خـطــبــۀ آتــشـیــن او پــیــدا شــد بـانـوی قــیــام، ام کــلـثــوم اسـت او ***** سید محمد میر هاشمی ***** رنـدیـم و بدرد عشق مـحـکـوم شدیم چشمیم و به طرح کـربـلا زوم شدیم هر چـنـد غــزل مـرثـیـۀ زهـرائـیــم تـک بـیـتـی نـاب ام کــلـثـوم شــدیــم ***** سید محمد میر هاشمی *****
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام کلثوم سلام الله علیها
از قرائن این چنین پیداست در را دیده است ما شنیدیم، او ولیکن چل نفر را دیده است قبل ضربت خـوردن مولا و شایـد قبل تر بارها در کوچه ها داغ پـدر را دیـده است آنکه عمری با حسن خون جگر را خورده بود بین تشتی عاقبت خون جگر را دیده است صبر پنهان داشت در کرب و بلا از این جهت دور از چشم همه رنج سفر را دیده است در که جای خود، پدر که جای خود، در شهر شام چل نفر که هیچ از این بیشتر را دیده است ام کـلـثـوم است یا زیـنـب نمی دانم کـدام! دور خواهر خواهری چندین نفر را دیده است بارها این شـرم بی انـدازه او را می کشد اینکه زینب پیش او داغ پسر را دیده است شرم او یک بار اما می کشد او را دو بار اینکه هم در دشت هم در تشت سر را دیده است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در بازگشت به مدینه
مدینه رو به سـوی تو دوبـاره آوردم به هـمرهـم دل پُـر از شـراره آوردم مدیـنه بـاز مکن دربه روی من زیرا ز کوی عشق غمی بی شماره آوردم مدینه سوی تو این کاروان عاشق را گـهـی پـیـاده و گـاهـی سـواره آوردم من این سفینۀ در خون نشسته را با خود ز مـوج خـیــز بـلا تـا کـنـاره آوردم مدیـنه این چمن غـنچـه های پرپر را ز زیر تیغ غم و سنگ و خاره آوردم ستاره های شب افروز من به خون خفتند کنون خـبـر ز شب بی سـتـاره آوردم پس از شکفتن لبخند خون گرفتۀ عشق خبر ز کودک و از گـاهـواره آوردم در این رسالت عظمی، تمام عالم را به پای خـطبـۀ خود بر نظاره آوردم دلم ز غارت دشمن لبالب از خون است اگـر اشـاره ای از گــوشـواره آوردم اگر ز یـوسف زهـرا نشانه می طلبی نـشـانـه پـیـرهــنـی پـاره پـاره آوردم «وفائی» ازغم و دردم اگر سخن گفتم ز صد هزار سخن یک اشاره آوردم
: امتیاز
|
بازگشت کاروان اهل بیت به مدینه
صدا در سینه ها ساکت که اینک یار مى آید ز راه شام و کوفه عابدِ خونبار مى آید غبار راه بس بنشسته بر رخسار چون ماهش به چـشـم آیـیـنـۀ ایـزد نمایى تار مى آید الا اى دردمندان مدینه با دو صد حسرت طبـیب دردمـنـدان با دل تب دار مى آید الا اى بـانـوان اهل یثرب پـیـشواز آئـید که زینب بى برادر با دل غمخوارمى آید بیا ام الـبـنـین با دیـدۀ گریـان تمـاشا کن که اردوى حسینى بى سپهسالار مى آید
: امتیاز
|
زبانحال سعید بن عبدالله حنفی خطاب به سیدالشهدا
پیـکـرم چشم انتظار تیـزی شمشیرهاست در رکابت جان سپردن افتخار شیرهاست بر زبان عشق بوده در شب قدر این سخن: پیش چشم یار مُـردن بهترین تقدیرهاست پیش از این تیر نگاهت برده جان را از تنم پس چه بهتر اینکه حالا قبله گاه تیرهاست من سپـر بودم بـرای لـحـظـۀ مـعـراج تو این نماز آخر من در خور تکـبـیـرهاست پیکر خونین؛ تبسم؛ دامن تو؛ اشک من..؛ چشم دنیا تا ابد مبهوت این تصویرهاست
: امتیاز
|
زبانحال مادر وهب بن عبدالله خطاب به پسرش
مسیح خوانده مرا؛ وقـت امتحان من است زمان، زمان رجز خواندن جوان من است از آســمــان چــهــارم مــسـیـح مـی بــارد چـقـدر مـنـتـظـر رعـدِ آسـمـان مـن اسـت به کف بگـیر سرت را برای یاری عـشق سـرت مـقـدمـۀ سـرخ داسـتـان مـن اسـت برو که پیکر مصلوب و بی سرت پـسرم در امـتـداد مـسـیـر خـدا، نـشـان من است نـمـاز آخـر خـود را اقـامـه کـن در خـون بـرو که بـدرقـهات نـغـمـه اذان مـن است اگر چـه بعـد تو صحـراسـت خـانـه ام اما دلم خوش است که زینب هم آشیان من است
: امتیاز
|
بازگشت کاروان اهل بیت به مدینه
سلام ای روضـۀ طاهـا مـدیـنـه سـلام ای جـنّـت الـزهـرا مدیـنه تـو ای هــم نـالـۀ دیــریــنــۀ دل حـکـایت کـن ز زخـم سینـۀ دل تو درد و غصه ها بسیار دیدی شـرار و قـنـفـذ و مسمار دیـدی ولی این بار سر کن قصۀ عشق بگو با ما سخن از غصۀ عشق سخن از خستگان عشق سر کن جهان را از غـم زینب خبر کن بـگـو از کــاروان خـسـتـۀ شـام ز دلهای به خون بنشسته از شام بـگـو از یـاس هـای ارغــوانــی ز اطفال نحـیـف و اسـتـخـوانـی بگو از کاروان و شور و شینش که زیـنـب آمـد اما بی حسیـنـش شـرر افـتـاد بـر جـانـت مـدیـنـه کـه سـوزانـدنـد قـرآنـت مـدیـنـه هـمانا که ز پـیـغـمـبـر بُـریـدنـد وفا را در یم خـون سر بُـریـدند به باب الـعـلـم شبها باب بـستـند هـمـانـا بر حـسـیـنـش آب بستند جـفـا آن فرقه که بر یاس کردند جـدا دست از تن عـبـاس کردند مـدیـنـه رشـتـه دین پـاره دیـدی به یاد محـسن آن گهـواره دیدی ولی گودال پُـر خـون را ندیدی در آتش قوم مجـنـون را ندیـدی ندیدی دست و پا می زد گل عشق کـنارش نـاله می زد بلبل عشـق ثـمـر از بـاغ غم می چید زینب بـلا پـشـت بـلا مـی دیـد زیـنـب امـــان از دورۀ ســرد اســـارت امـان از زیـنـب و درد اسـارت
: امتیاز
|
بازگشت کاروان اهل بیت به مدینه
زیـنـب آئـیـنـۀ جــلال خــداسـت چـشـمـۀ جـاری كـمـال خـداست ردّ پـایـش مـسـیـر عـاشوراست خطبه هایش سفیر عـاشـوراست مـثــل كــوهِ وقــار بــر گــشــتـه وه چـه بـا افــتـخـار بـر گـشـتـه غـصّـه و مـاتـم دلـش پـیـداسـت رنگ مشكی محـمـلش پـیـداست پـشـت دروازه خــواهــری آمــد خـــواهـــر بــی بـــرادری آمــد خـواهـری كه تـنـش كـبـود شده رنـگ پـیـراهـنـش كــبــود شـده نـیـمـه جـانـی كـه كـاروان آورد با خودش چند نـیـمـه جان آورد كاروانی كه شیر خـواره نداشت گوش هایی كه گوشواره نداشت گر چه خـورشید عـالـمـیـن شده چند ماهـی ست بی حـسیـن شده چند ماه است دیده اش ابری ست بـر سـرش سایـۀ بـرادر نـیـست آسـمـان بود و غـم اسیـرش كرد خـاطـرات رقـیــه پـیـرش كــرد بـهــر اُمّ الـبــنـیــن خــبــر آورد از ابــالـفـضـل یـك سـپــر آورد از حـسـیــنـش فـقـط كــفـن آورد چــنــد تـا تــكّــه پـیــرهــن آور
: امتیاز
|
لبیک به بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با مداحان
دیـدیـم دوبــاره نـور عــزّت تـابـیـد فـرزنـد عـلـی نـتـرسد از هر تهـدیـد بـا فـن بــیــان و قــدرت اسـتــدلال آقـا بـه دهـان یـاوه گـویـان کـوبـیـد ******** قاسم نعمتی******** ای رهـبــر فــرزانـۀ مـا ادرکــنــی ای پـورِ عـلـیِّ مـرتـضـی ادرکـنـی جــایـش بـشـود زبـالـه دان تــاریـخ هرکس که شود خصم شما ادرکـنی ******** ناصر زارعی******** در پـیـش عـدو حرف تساهل زده اند از مکر چو خود را به تغـافل زده اند دلـبـاخـتـۀ خـصـم سـتـمـگـر شـده انـد هر چند که خود را به تجاهل زده اند ******** ناصر زارعی******** دیدید دوباره خصم پیـمان بشکست برجام که هیچ؛ عهد مردان بشکست گوئید دوباره گفـتگو بی قـدرت؟!! از جهل شماست پشت ایران بشکست ******** ناصر زارعی********
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها
صـبــح شــور آفـریـن مـیــلادت لحـظه ها چون فـرشتگـان شـادند چـار تـن بـانـوی بـهـشـتــی هــم گـل فـشـانـدند و دل ز كف دادند داد فـرمــان، خـدا بـه پـیـغـمـبـر كـه: «فَـصَـلِّ لِــرَبِّـكَ وَ انـحَـر» مـثـل «حـوّا» شـمـیــم جـنّـت را «مریم» آن جا به یك اشاره گرفت بوسه بر خاك پایت «آسیـه» زد دامنت را به شوق، «ساره» گرفت جـز تـو ای مـعـنـی «كـلام الله» كـیـسـت شـایـسـتـۀ «سلام الله»؟ ای وجودی كه در كـمـال شهـود هستی ات نورِ عـالمِ غـیـب است نـام پــاك تـو بـی وضــو بُــردن نزد اصحابِ معرفت، عیب است بـا عــلـی نُـه بـهـار پــیــوسـتــی دَرِ خـواهش به روی خود بستی بـه خـدا، خــانـۀ گِــلــیــن تـو را اشـتـیـاق حـبـیـب، پُـر كرده ست عـطـر ناب « لِـیُـذهِـبَ عَـنـكُـم » بوی« امَّن یُجیب » پُر كرده ست حلقه زد گرد چهره ات چون ماه هـــالــۀ « اِنَّـــمــا یُـــریـــدُ الله » لطف سرشارت، ای عصارۀ وحی خستگان را به مهر، تسكـیـن داد تا سه شب، قوت خویش را هر شب به یـتـیـم و اسـیـر و مسكـیـن داد در شگفت از تو قـدسیـان مـاندند سـورۀ نـور و هـل اتـی خـواندند چه كسی میبَـرد گـمـان كه خـدا بـه كـنــیــز تـو رتــبــۀ كــم داد؟ فـضـه شـد مـیـهـمـان مـائــده ای كه خدا پیش از این به مریـم داد مـیتـوان بـا مـحـبـت تـو رسـیـد به رهـایـی به روشـنـی بـه امـیـد نیـمـه شب ها كه در دل محـراب ذكــر آیــات نـــور داشـــتـــه ای ای نـمـازت نـهــایـت مــعــراج! عرش را پشت سـر گـذاشتـه ای بـاغ سـجـاده غـرق عطر تو بود هـمـه آفـاق، زیـر چـتـر تـو بـود صلح سبز«حسن» كه جـاری شد چـشـمـه در چشمه از پیامت بود نـهـضـت سـرخ روز عــاشــورا شـعـلـه در شعـله از قـیـامت بود خطبه را زینب از تو چون آموخت سخـنـش ریـشـۀ سـتـم را سوخت ای دلـت در كـمـال بــی رنـگــی از هـمـه كـائـنـات، رنـگـیـن تر! بـــــود بـــــار امــــانــت از اول روی دوشت ز كـوه، سنگـین تر تــو مــنــزّه تــریــنِ زن هــایــی بـر بـلـنــدای نـــور، تــنــهــایــی بـا هـمـان دست عــافـیـت پــرور كـه پــرســتــاری پـــدر كـــردی از امـــام زمـــان خــــود، یــاری در هــیـاهــوی پـشـت در كـردی سـرمــۀ دیــده، خـاك پــایـت بــاد هــمـه هـسـتـی ام فــدایـت بــاد...
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها
چون جبرئیل، حکم خدای مبین گرفت در زیر پر بساط زمان و زمین گرفت احـمـد از و، پـیـام جهان آفـرین گرفت یعنی: برای فاطمه، یک اربعین گرفت شکر خدا، که گـلبن احمد به گُل نشست ز انفاس دوست، باغ محمد به گُل نشست روزی که مکه، عطر پر جبرئیل داشت در سر، اَمیـن وحی، هوای خلیل داشت بهر خـدیـجـه، مـژدۀ رب جلیـل داشت صبر جمیل، وه که چه اجری جزیل داشت بر خاتم رسل، سخن از سلسبـیـل گفت بس تهنیت ز جانب حق، جبـرئیل گفت گفتا که حق، دعای تو را مستجاب کرد شـام تـو را، جـنـیـبـهکـش آفـتـاب کـرد نـامـی بـرای دخـتـر تـو انـتـخـاب کرد و آن را ز لطف، زیور و زیب کتاب کرد ز آن در نُبی خـدای تو نامید کـوثـرش تا بی وضـو کسی نـبَـرد نام اطـهـرش ای گلبُنی که یاس تو، عطر بهشت داشت سر بر خطَت مُدام، خط سرنوشت داشت مریم، کمی ز مِهر تو را در سرشت داشت کآن قدر اعتبار به دیر و کنشت داشت تو عـصـمـت خـدا و بـهـشـت محـمدی تـو مـفـتــخـر بـه امابـیــهـای احـمــدی ای اسوه محبت و، ای مظهـر عـفـاف! ای روز و شب فرشته به کوی تو در طواف ای بوده با صفـات خـدایـی در اتّصاف نامی اگر بهجاست ز سیمرغ و کوه قاف درک مقام توست که امکانپذیر نیست ورنه تو را به عالم امکان، نظیر نیست شـادابـی حـیـات، ز انـفـاس فـاطمهست دور فلَک، ز گردش دستاس فاطمهست فضه، خجل ز دست پر آماس فاطمهست از گـل لطیفتر دل حساس فـاطمهست قـلـب رسـول، شـیــفـتـۀ زنـدگـانـی اش جــان عـلـی، فـریـفـتـۀ مـهـربـانـی اش گـفـتی از او مـدیـنـه مُنوّر شود که شد از عطر ناب یاس، معطر شود که شد جاری به دهر، چشمه کوثر شود که شد میخواست حق که خصم تو اَبتر شود که شد دنیا پر از ذُراری زهـرای اطهر است والله، جــای گــفـتـن الله اکــبــر اسـت! ما شـاعران به قـافـیه پرداختـیم و بس! عمری به وَجهِ تـسمیـه پرداختیم و بس از متن، هی به حـاشیه پرداختیم و بس از تـو فـقـط به مرثیه پـرداخـتیم و بس بایـد اگـر مـعـارف نـاب تو زنـده کـرد کی میتوان به فـاطمه گفتن بسنده کرد ما بـهـرهای ز فـیـض تو اغلب نداشتیم انگـار جـز فـدک ز تو مطلب نداشتـیم آگـاهـی از مـعـارف مـذهب نـداشـتـیـم کاری به کار عـزّت مکـتـب نـداشتـیـم تـرسم از آن که کار، برادر! بَـتَر شود وز این که هست، فاطمه مظلومتر شود ایـنک که هـست امت اسـلام در خطر بحـریـن در محاصره و شـام در خطر بـیـتالـحـرام بـاز از اصنـام در خـطر حج و منا و مشعر و احـرام در خطـر چـشـم امـیـد شیـعـه به بیداری شماست زهـرا در انـتـظـار وفـاداری شـماست روزی که یاس فـاطمه تکـثـیر میشود اسـلام در زمـانــه فـراگــیــر مـیشـود عـالـم پُـر از شـمـامـۀ تکـبـیـر میشود دنـیـایـی از مـکـاشـفـه تصویر میشود آیـد نـدا که کـعـبـۀ مـقـصـود مـیرسـد از گـرد راه، مـهـدی مـوعـود میرسـد
: امتیاز
|
مدح حضرت زهرا سلام الله علیها
كو آن كه طی كـند شب عـرفـانی تو را شـاعـر شـود حـقـیـقـت نـورانـی تـو را این رودهـا كـه هـمـسـفـر بیقـراریانـد تـحـسـیـن نـمـودهانـد خـروشـانـی تو را با صد هـزار شاخـه گـل یـاس هم بهار هـمپـای نـیـسـت عـطـر گلستـانی تو را وقـت عـبـادت آیـهای از نـور میشـوی تـا عـرش مـیبـرنـد چـراغــانـی تـو را تـسـبـیـح كـردهانـد خــدا را فـرشـتـگـان تـا دیـدهانـد جـلــوه ســبــحــانــی تـو را بـایـد فـرشـتـگـان پـی درك فـصاحـتـت از بـر كـنـنـد مـتـن سـخـنــرانـی تـو را انــدوه رنـجهـای تـو بـا آن مـسـاحـتـش پُـرچـیـن نـكـرد صـفـحـه پیـشانی تو را هجده گل از حیات جهان چـید دست تو ای بـاغهـای خـرم تـوحـیـد، مـسـت تـو این چـشمهها بدون تو آب روان نداشت این دشتها بدون تو طبع جـوان نداشت بهـتـر ز یـاسهای تو نُه چـرخ گـل ندید بهتر ز دودمان تو هـفـت آسمان نداشت ای مـهـربـانتـر از هـمۀ شهـر با عـلـی ای آن كه چون تو شهر علی مهربان نداشت نُه سال با تو چشم عـلـی روی غـم ندید نُه سال جز تو قلب عـلی همزبان نداشت نُه سال جـز تـو مـادر گـلها كـسی نبود نُه سال جز تو باغ علی باغـبـان نداشت نُه سـال سـفـرههای فـقـیـران شـهـرتـان جز با تنور بخشش این خانه نان نداشت بـانـو! مـدیـنـه عطـر شما را گرفته بود اما چرا كسی خـبـر از قـبـرتـان نداشت باشد ولـی ز خـاك بـهـار تو بـاقـی است در بـاغ یـاس عطر مـزار تو باقی است عـزم شـمـا مـبـارزه از سـر گرفـته بود تـصـمـیـم بر جـهـاد مـكـرر گـرفـته بود لشكر شد اشكهای شما در مصاف خصم وقتی شـرار فـتـنـهگـری در گـرفته بود آن روز تــیـغ خـطـبـۀ تـو آب دیـده بـود حال و هوای حمله به خیـبـر گرفته بود آن روز واژههـای شـجـاع تو در نـبـرد جان از جوان و دل ز دلاور گـرفته بود زینب كه خطبههای سراسر حماسه خواند این درس را، ز مكـتب مـادر گرفته بود ای مــادر شــلـمـچـه! امـیــد شـهــادتــم در پشت روضههای تو سنگر گرفته بود دلخـسـتـهام، طراوت كـارونم آرزوست لیـلای جان! جزیره مـجـنـونم آرزوست برداشت دست حق ز رخ شب نقاب را حـس كـرد بـاز پـنـجــرههـا آفــتــاب را بـیـدار گـشـتـهایـم و دلآشـفـتـه دشمـنان دیگر مگر به خواب بـبـیـنـند خواب را بـایـد امـیـد داشت به فـردای پُـرغـرور بایـد فـزون نـمـود در این ره شتـاب را گـفـتـا به حق تجلیِّ نـور خـمـیـنی است هر كـس كه دیـد رهبـر این انـقـلاب را فـریـاد میزنیـم در این شـور بـیكـران «عجّل علی ظهوركَ یا صاحب الزمان»
: امتیاز
|
مدح حضرت زهرا سلام الله علیها
هـر دخـتـری که اُمّ أبـیـهـا نـمـیشـود هـر مـادری که مـادر دنـیـا نمیشـود نـور تـمـام عـالـم امکـان به روی هم یک جلوه نـور چـادر زهـرا نمیشود وقتی که اختیار دو عالم به دست اوست مـحـشـر بدون فـاطـمه بر پا نمیشود یعـنـی که بـیولایت او هـیـچ طاعتی اذن ورودِ جـنـت الاعـلـی نـمـیشـود فـردا بـه قـلـههای سـعـادت نـمیرسد هر کس دخـیل چـادر زهـرا نمیشود حـبـلالمتـیـن شیعه نخ جـانماز اوست بی او گـره ز کـار کـسی وا نمیشود میافـتـد از نگـاه پر از مهـر فـاطـمـه هـر کـس فـدائـیِ ره مـولا نـمـیشـود
: امتیاز
|
مدح حضرت زهرا سلام الله علیها
گفتم چگـونـه از همه بـرتـر بخـوانمت آمـد نــدا حــبــیــبــۀ داور بـخـوانـمـت دیـدم رسـول؛ اُمّ أبـیـهـات خـوانده است گـفـتـم کم است دُخت پیـمـبـر بخوانمت دیـدم تـویـی هـر آیـنـه، آیـیــنـه عــلـی گفتم عجب به جاست که حیدر بخوانمت دیــدم قـیــامـت اسـت درِ خـانــۀ شـمـا گفتم رواست بـانـوی محـشر بخوانمت گفتم مفصل است سخـن، مُجـمـلش کنم جـبـریـل گـفت سـوره کـوثـر بخوانمت ای مادر حسین و حسن! مام زیـنـبـین! من هم اجازه هست که مادر بخوانمت؟
: امتیاز
|
مدح حضرت زهرا سلام الله علیها
زبان چگـونـه گـشـایم به مـدح تو مـادر که بی وضو نتـوان خواند سورۀ کـوثـر زبـان وحـی، تو را پـارۀ تن خود خواند زبان ما چه بگوید به مـدحـتـان دیگـر؟ چـه شـاعـرانـه خـداونـد آفـریـده تـو را تو را به کوری چشمان آن «هو الأبتر» خدا به خواجۀ لولاک داده بود ای کاش هـزار مـرتـبـه دخـتـر اگر تویی دخـتـر چه عاشقانه، چه زیبـا، چه دلنشین وقتی تو را به دست خـدا مـیسـپـرد پیغـمـبر علیست دست خدا و علیست نفس نبی عـلـی قـیـام و قیامت، عـلی علی حـیـدر عـروسـی پـدر خـاک بـود و مــادر آب نـشـسـتـهانـد دو دریــا کـنـار یـکـدیـگـر شـکـوه عـاطـفـهات پیرهن به سائل داد چنان که هـمسر تو در رکـوع انگـشـتر همیشه فقر برای تو فخـر بوده و هست چنان که وصـلـۀ چـادر برای تو زیـور یـهــودیــان مـسـلــمـان نــدیــدهانـد آری از ایـن سـیـاهـی چـادر دلـیـل روشنتر حجاب، روی زمین طفـل بیپنـاهی بود تـو مــادرانـه گـرفـتـیش تـا ابـد در بَـر مـیـان کـوچـه که افـتـاد دشـمـنـت از پا در آن جـهــاد نـیـفـتـاد چـادرت از سـر کـنـون بـه تـیـرگـی ابـرهـا خـبـر برسد که زیـر سایه آن چـادر است این کشور به هوش باش و از این دست دوستی بگذر به هوش باش که از پشت میزند خنجر به این خـیـال که مرصـاد تیـغ آخر بود مـبـاد این که نـشـیـنـیـم گـوشـۀ سـنـگـر بـدا بـه من که اگـر ذوالـفـقـار بـرگـردد در آن رکـاب نـبـاشـم سـیـاهـی لـشـگـر بدا به حال من و خوش به حال آن که شدهست شهید امر به معـروف و نهی از منـکـر خدا گواه که چون فـاطـمـه نمیخـواهیم حکومتی که نباشد در آن عـلـی رهـبـر رسیده است قـصیده به بیت حسن خـتام امـیـد فــاطــمـه از راه مـیرســد آخــر
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها
در آسـتــانـۀ مــیــلاد حــضـرت زهــرا بـرای عـرض ارادت بـه سـاحـت دریـا نـشـسـتـه ام بـنـویـسـم بـه نـام مـادر، تـا خــدا مــرا بـنـویـسـد بـه پـای نـام شـمـا اگـرچه کـمـتـر از آنـم که دلـبـرم بـاشی خدا به امر خودش خواست مادرم باشی هوای عشق چه حال و هوای زیبایی ست جنون، بهـانۀ خـوبی برای رسوایی ست شبی که عرش منوّر به نور زهرایی ست شب طرب، شب دیوانگی و شیدایی ست شبی که معجـزه های رسـول، کـامل شد شبی که سورۀ کـوثـر به عینِ نـازل شد شبی که سیب خدا از درخت عرش افتاد خـدا بـه نـور خــدا هـدیـه ای مـنـوّر داد به اذن خـالق یکـتا، زمین، زمان، فریاد: پـیـامـبـر! قــدم فــاطــمــه مـبـارک بـاد قـیـام کـرد زمـیـن، نــور مـنـجـلـی آمـد دلـیـل خـلـقـت پـیـغـمـبــر و عــلـی آمـد همین که دست زمین، آسمان بغل شده است دهان عرش الهی پر از عسل شده است به دستخطِّ خدا سوره هم غزل شده است و این برای نبی خیرُ ما نَزَل شده است: خـدا بـرای تـو خـیـر کـثـیر می خـواهد برات، مـرهـم زخـم غـدیـر می خـواهـد خــدا نـوشت: بـگـویـیـد مـهـربـان بـانـو خدا که صاحب باغ است، باغـبـان بانو قـیـامت اسـت تـمـنـای ایـن و آن، بـانـو هـمـیـشـه منـبـع الطاف بـیکـران! بـانو! اگر نـفـس بدهی، دست هم نمی خـواهم برای مـدح تو گـفـتـن، قـلم نمی خـواهم عطای دست تو تـفـسیر کـرده انسان را بـخـاطـر تو خـدا وعـده داده بــاران را دعـای نـور تو تب دار کرده سـلمان را به بـاد داده دگـر دودمــان شـیــطـان را دعـای نـور بخوان، ما هم اهـل ایرانـیم بخـوان که ما همه ذریـه های سلـمانـیـم دعا بخـوان، پـر جـبـریل را مـنـوّر کن کمی مـلائـکـه را با خودت بـرابـر کـن بـرای نـافـلـه، سـجــاده را مـعـطـر کـن خـدا بـرای پـیـمـبـر نـوشـت: بـاور کـن نگاه عرش به راز و نیـاز فـاطمه است خلاصه نه، همۀ دین نماز فـاطمه است تـمـام قـافـلـه را وقـف مـرتضی کـردی همیشه شوهر خود را ز خود رضا کردی و در جـوار خـدا، جـار را دعـا کـردی چه خـوب دِیـن به همسایه را ادا کردی هرآنچه را تو بخواهی، همان شود تقدیر برای شـیـعـۀ امـروز هم قـنـوت بگـیـر نظـر به اینکـه خـدا بر شما نـظـر کرده تـو قـبـل خـلـقـت آدم شـدی نـظـر کـرده خــدا وجـود تو را مـنـجـی بـشـر کـرده عـلـی کـنـار شـما خـسـتـگـی بِـدَر کرده غروب بود که خورشید تا سحر غم داشت طلـوع لحظۀ خـنـدیـدن تو را کـم داشت در آتـشـی که تـمـامـیِّ خانـه می سـوزد به جـان خـلـق بـیـفـتـد زمانه می سـوزد در آتشی که نشان، بی نشانه می سـوزد چـرا قـلـم وسـط شـعـلـه ها نمی سـوزد؟ برای اینکه مـزیّن به نـام فـاطـمـه است و آتش از سر جبران، به کام فاطمه است
: امتیاز
|
مدح حضرت زهرا سلام الله علیها
منم که عصمت الله به ساق عرش زیورم حـبـیـبـۀ خـدا مـنـم، حـبـاب نـور داورم رضای من رضای او ولای من ولای او که مـن ولـیـة الله و ز هـر بدی مُطهرم علی است نفس احمد و حقـیقت محمدی منم که بـضـعـة الـنبی و با علی برابرم به تـخـت اقـتدارشان نشسته ام کنارشان به تاج افـتـخارشان، یگانه است گوهرم به جز محمد و علی که نور ما بُوَد یکی ز انـبـیـا و اولـیـا خــدا نـمـوده بـرتــرم نبی چو گفت برمـلا اگر نبود مـرتضی ز اولیـن و آخـریـن کسی نبود هـمـسرم عـلـی شهاب ثاقب و منم فروغ زهروی به اوج عصمت و حیا به هر زمان منوّرم نهال عشق ایـزدی بهـار حُسن سـرمدی شکوفه محـمـدی عطای رب و کـوثـرم حسین با حسن مرا دو گـوـوار زینـتـند علی است طوق گردنم محمد است افسرم محمد و علی و من چو اصل و اُمّ خلقتیم منم که باب خویش را درین مقام مادرم فـدک چه جـلـوه ای کند به پیشگاه دولتم که مالکیت جنان به کف بُوَد چو حیدرم علیه غـاصب فـدک از آن قـیـام کرده ام که راه پُر جهاد حق نشان دهم به دخترم حسان بود مودّت رسول و آل مصطفی امـیـد بـرزخ من و پـنـاه روز مـحـشرم
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها
باران گرفت و زمزم و کوثر به ما رسید مستی رسید و باده و سـاغر به ما رسید روز الـسـت کـه گِـل عـالـم درسـت شـد خـاک سـرای آل پـیـمـبـر بـه مـا رسـیـد وقتی خـدا به طالعـمان داشت می نوشت شـکـر خـدا ولایت حـیـدر به مـا رسـیـد این عـزّتی که هست از آنجا گـرفـتـه ایم آن لحظه ای که منصب نوکر به ما رسید اینجـا اگـر که دور عـلـی بـال می زنـیـم آنـجـا دلـی شـبـیـه کـبـوتـر به ما رسـیـد هرکس گرفت دست خودش را بسوی دوست در این میـان مـحـبـت مـادر به ما رسید چه مادری که لب به سخن تاکه باز کرد روزیّ صد هـزار بـرابـر به مـا رسـیـد مــادر ز مـقـدم تـو بـهـاری تـریـن شـدم دسـت مـرا گـرفـتـی و بـالا نـشـیـن شدم دریا فقط تو هستی و دریاتر از تو نیست انـسـیـۀ خـدایـی و حـوراتر از تو نیست تو می درخشی و همه جـا، نور می شود زهرا فقط تو هستی و زهراتر از تو نیست وقتی که خاکِ پایِ تو عرش است مادرم در اوج آسـمـانی و بـالاتـر از تو نـیست پـیـغـمـبـر خـدا به تـو می گـفـت مــادرم با این حـسـاب ام ابـیـهـاتـر از تو نیـست تو بـضـعـة الـنـبـی خـدایـی و هـیچکـس آیـینه دار حضرت طاهاتـر از تو نیست شـأن تو از روایت لـولاک واضح است اینکه بزرگـتر ز تو بـالاتـر از تو نیـست تو آمـدی و تـکـیـه به عشق تو زد عـلی با بـودن تو حـامـی مولاتـر از تو نیست نام تـو هـمّ و غم ز دل مصطفی گـرفت دست خدا علیست که دست تو را گرفت بـایـد می آمـدی به هـمـه رهـبـری کـنـی شکر خـدا که بر دل ما سـروری کـنـی روز ازل خـدای تو می خواست باشی و در حـق شیـعـه های عـلـی مـادری کـنی در روز حـشـر بـیـن تــمــام پـیـمــبـران آن لحظه می رسد که تو پیغـمـبری کنی حتی پـیـمـبـران به تو تـعـظـیـم می کـنند وقـتـی قـرار شد تو شفـاعـتـگـری کـنی هم رتبۀ عـلـی به خـدا غیر تو که نیست پس می شود به جای عـلی حیـدری کنی سـجـاده پـهـن کن که دوبـاره مـدیـنـه را پُر از پَـر فـرشـتـه و حـور و پـری کـنی دسـت قـنـوت تـو همۀ مـسـتـجـابـهـاست مـهـریـۀ تو فـاطـمـه جـان کـل آبـهـاست وقـتـی کـه مـاه در سـحـر چـادر تـو بود خـورشـیـد زیـر بـال و پر چـادر تو بود زیــر قــدوم تـو پــر و بــال مــلایــکــه فـوج فـرشـتـه دور و بـر چـادر تـو بود هرکس که منتصب به تو شد سربراه شد اصـلا حـجـاب زیـر سـر چـادر تـو بود تو قـبـل مــریــم آمـده ای مـادر بـهـشـت پس ایـن هـمـه حـیـا اثــر چــادر تو بود یک شب چـهـل یـهـود مسلمـان تو شدند ایـن هـم نــشـانــۀ دگـر چــادر تــو بــود نــور تو مـکـه را مَـثَـل کـوه نــور کـرد ابـلـیـس با حضور تو از مکـه دور کرد با بودنت به یاری مردم چه حاجت است دست قنوت خستۀ تو دست رحمت است عشقت مرا به اوج سعادت رسانده است عـشـقت همیشه شـاه کـلـید سعادت است من با تـو و عـلـی، غـم دنـیـا نمی خورم اسم عـلـی و فـاطـمـه رمـز اجابت است دست مـرا بـگـیـر و به دست عـلـی بـده این دست های روبه شما دست بیعت است دستت شکست و دست علی رو به عرش ماند افـتــادن تـو مـعـنـی اصـل ولایـت است یک کـربـلا مرا بـبـری خـوب می شـوم داروی درد سینۀ من یک زیـارت است امـشب بـیـا و روزی مـن را زیــاد کـن امشب مـرا مـقـابـل شـش گوشه یـاد کن
: امتیاز
|
مدح حضرت زهرا سلام الله علیها
ای خــلایــق خـاک فـرزنــدان تـو قـلـب احـمـد در لـب خــنــدان تــو عـالـمــی بـر بـیـت تو سـائـل شـده مــائــده بـر فـضــه ات نــازل شـده
: امتیاز
|
مدح حضرت زهرا سلام الله علیها
ای روح خــدا بـه چـشـم حـیـدر ای پـــارۀ پــیــکــر پـــیــمــبـــر عـیـسـای مـسـیـح کرده تعـظـیـم اول به تـو بـعـد از آن به مــادر یک دفتر وصف تو است قـرآن یـک سـطـر مـدیـحـۀ تـو کـوثـر وحـی است هـمـاره گـفـتـگـویت بـا عـرض ادب زده اسـت زانـو در حـشـر تو راست پـادشـاهـی دین یـافـت حـیـات از حـسـیـنت در حـشـر بـه مـا بـتــاب زهــرا دیــوار تــو کــعــبـۀ دل مـاسـت ای دخـت رســـول و مـــادر آل ای وقـت عـروج بـر عـلـی بـال
: امتیاز
|
مدح حضرت زهرا سلام الله علیها
محمد جـان جان عـالـم و زهـرا بود جانش از آن می گفت ای جان پدر بادا به قربانش زمین و آسمان مهمان سرا و میزبان زهرا ملک در عرش و جن و انس در فرشند مهمانش چگونه، کی، کجا از خلق آید وصف بانویی که ذات حق ثناگو باشد و احمد ثنا خوانش به قرآن میخورم سوگند بی جا نیست گر گویم محمد خـاتـم پیغـمبران زهـراست قـرآنـش اگر بی مهر او سلمان گذارد پای در محشر مسلمان نـیـستـم بالله اگر خوانم مسلـمـانش مناز اینقدر بر عیسای خود ای مادر عیسی دوعیسی آفرین پرورده این مادر به دامانش نه جن و انس و حوری و ملک گشتند مبهوتش که علمِ کل، امیرالمومنین گردیده حیرانش ثناها گفته و خواندند در امکان بسی او را به جز آنکس که خلقش کرده نشناسد کسی او
: امتیاز
|